شادماني خورشيدي است كه از درون تو طلوع مي كند. انسان معمولا در تاريكي زندگي مي كند. هيچ طلوع و غروبي را نمي شناسد. در تاريكي تلو تلو مي خورد. در اينجا و آنجا به زمين مي افتد و دست و پايش زخمي مي شود. در را فقط در صورتي مي توان يافت كه وجود تو سرشار از نور باشد. در صورتيكه خورشيد در تو طلوع كند.
ما معمولا به اين چيزها نمي انديشيم: صلح، آرامش، سكوت، نور- گنج واقعي اينها هستند. اينها تاج پادش ...
صلح، آرامش، سكوت، نور
شادماني خورشيدي است كه از درون تو طلوع مي كند. انسان معمولا در تاريكي زندگي مي كند. هيچ طلوع و غروبي را نمي شناسد. در تاريكي تلو تلو مي خورد. در اينجا و آنجا به زمين مي افتد و دست و پايش زخمي مي شود. در را فقط در صورتي مي توان يافت كه وجود تو سرشار از نور باشد. در صورتيكه خورشيد در تو طلوع كند.
ما معمولا به اين چيزها نمي انديشيم: صلح، آرامش، سكوت، نور- گنج واقعي اينها هستند. اينها تاج پادشاهي را بر سر ما مي گذارند.
پس از اين لحظه، كوچكترين فرصت ساكت شدن و آرام يافتن را از دست مده. كوچكترين فرصت آسودن و تماشا كردن درون را از دست مده. و روزي آن اتفاق خواهد افتاد. ناگهان مي بيني كه خورشيد در حال طلوع است و شب به پايان رسيده.
هر لحظه اش با ابديت همراه است. هيچ گذشته و آينده اي وجود ندارد، همه چيز اكنون و حالاست. آنگاه در مي يابي كه هرگز نمي ميري و هرگز به دنيا نمي آيي. تو هميشه اينجا و اكنون هستي.